رومن پولانسکی کارگردان و فیلمنامهنویس، هنرپیشه، کارگردان تاتر و تولید کننده است. نامش ریموند پولانسکی است ودر١٨ آگوست سال ١٩٣٣ در ...
رومن پولانسکی کارگردان و فیلمنامهنویس، هنرپیشه، کارگردان تاتر و تولید کننده است. نامش ریموند پولانسکی است ودر١٨ آگوست سال ١٩٣٣ در پاریس به دنیا آمده است. تحصیلات خود را در مدرسه فیلم لودز تمام کرده است.
این فیلمساز شناخته شده جهانی همانقدر که به خاطر زندگی جنجالبرانگیز خود در دنیا رسوا شده است به خاطر درامهای روانشناختی و عمیق، به خاطر کمدیهای تلخ و فیلمهای خشن و بیاحساسش نیز معروف است. بعد از کودکی آلوده به سبعیت نازیسم، پولانسکی ابتدا کار فیلم را به عنوان یک هنرپیشه نوجوان و سپس به عنوان کارگردانی نورپرداز در لهستان شروع کر. قبل از موفقیت تجاری فیلمهایش در هالیوود با ساختن فیلمهایی در انگستان برای خودش شهرتی کسب کرده بود. حرفهایهای اروپایی، کالیفرنیای جنوبی را جایی مناسب برای خشونتهای شوکآور و تراژدیهای شخصی یافته بودند. پولانسکی به خاطر یک شایعه جنسی (روابط با کودکان) از آمریکا گریخت. او مجبور شد کار ساختن فیلم را در تبعید با فاصله زیاد و با بودجه کم ادامه دهد. در عین حال هنوز هم وی یکی از کارگردانان بزرگ جهان محسوب میشود.
پولانسکی در پاریس در خانوادهای یهودی به دنیا آمد. در سن سه سالگی او و خانوادهاش به کراکو موطن پدریاش در لهستان بازگشتند. در سن هفت سالگی شاهد بستن دروازههای کراکو بود، جایی که پدر و مادرش زندگی میکردند. جوانترها به سرعت یاد گرفتند که به شکل قاچاقی خارج و دوباره داخل شوند. در همین دوره بود که پولانسکی یواشکی به دیدن تاترهایی که اجرا میشد، میرفت. سال بعد خانوادهاش به یک کمپ نازی منتقل شدند، جایی که مادر حاملهاش مدتی کوتاه بعد از رسیدن به اتاق گاز فرستاده شد. پولانسکی هنگامی که پدرش او را از یک شکاف دیوار با فشار عبور میداد، به سختی توانست از دست نیروهای نازی بگریزد. برخی از آن حوادث وحشتناک بعدا توسط اسپیلبرگ در فهرست شیندلر (١٩٣٩) بازآفرینی شد. در تکوین طولانی آن فیلم، اسپیلبرگ موقعیتهای مختلف وضعیت پولانسکی را بازسازی کرده است. بنابراین همراه با دوستان و آشنایان در میان یهودیان کراکو که شیندلر از کمپها نجات داد، پولانسکی تجارب بسیار سخت و دردناکی داشت. در دوران سخت جنگ پولانسکی جوان در سینما و بازیگری در درامها رادیویی، تاثر و فیلم تسلی خاطر مییافت. اولین بازیگری وی روی پرده کار با کارگردان معروف لهستانی آندرهای ویدا در سال ١٩٥٤ بود و وی برای یک دوره فشرده پنج ساله در مدرسه فیلم لودز پذیرفته شد. یکی از فیلمهای دانشجویش فیلم سورال "دومرد و یک گنجه لباس" (١٩٥٨) پنج حایزه بینالمللی را برد. که شامل یک مدال برنز از نمایشگاه جهانی بروسل میشد. و بعد فیلم چاق و لاغر (١٩٦١) که فیلمی تمثیلی به سیاق کارهای سموئل بکت است. این دو فیلم علائق بعدی وی را روشنتر میکنند. در سال ١٩٦٢ نخستین فیلم بلند داستانیاش -چاقو در آب- که با استقبال سردی از طرف مقامات لهستانی مواجه شد. این فیلم در غرب مورد استقبال قرار گرفت و جایزه منتقدین فستیوال فیلم ونیز و همچنین جایزهای به عنوان بهترین فیلم خارجی از یک دانشگاه دریافت کرد. فیلم داستان یک کارمند دولت و همسرش است که قصد دارند تعطیل آخر هفتهشان را به قایقسواری بگذرانند و از مرد رهگذری دعوت میکنند که آن روز را با آنان بگذراند و این مهمان جوان موجب برخوردهایی بین زن و شوهر، که رابطه چندان حسنهای هم ندارند، میشود. پولانسکی در این فیلم نشان داد که قریحه خوبی در زمینه ترکیببندی تصاویر و زمانبندی رویدادهای فیلم دارد و اینها کیفیاتی است که از خصوصیات فیلمهای بعدی او شده است. گویا او هرگز نتوانسته است تجربه دوران کودکی خوفناک خود در لهستان زمان جنگ، را از ذهن بزداید. هراسطلبی او به زحمت در تکنیک استادانهاش میگنجد. تو گویی برجنبه کودکانه قریحه او که از عنصر بازگوشی افسانهها لذت میبرد، و شاید در رقص خونآشامها که در ایران با نام "ببوس ولی گازم نگیر" (١٩٦٧) به واضحترین شکل ممکن بیان شده است، حاکم است. در این فیلم وی با شارون تیت هنرپیشه امریکایی همکاری کرده است. او و تیت در سال ١٩٦٨ ازدواج کردند. او غالبا مضمونهای تراژیک را برگرفته و با نادیده گرفتن مفهموم تراژیک آنها، به کمدیهای هجوآمیز سیاه تبدیلشان کرده است. زیرکی او گاه به خشکی سنگدلانهای میانجامد. چنان که در بنبست (١٩٦٦). اما گاه نیز حساسیت هوشمندانهای در قبال ماهیت خیالپردازیهای مربوط به زندگی شهری در آن احساس میشود. در انزجار (١٩٦٥) او افکار و اعمال زن جوانی را شرح میدهد که کارش به جنون میکشد و سمبولیسم مربوط به جنون او را به دقت از پیرامون او برمیگزیند. دوربین "گیل تیلور" با خونسردی به اشیائی زل میزند که خیلیها ترجیح میدهند از آنها دوری بگردانند و با پافشاری خود باعث شد که دلزدگی احتمالی تماشاگر از چهرههای آلوده به "شیرپاککن" یک خرگوش پوست کنده یا سایههای افتاده برکنارههای بخاری دیواری به شیفتگی تبدیل شود. پولانسکی هم مانند فرانژو، قادر است در آنچه معمولا انزجارآور قلمداد میشود، زیبایی کشف کند. در بچه رزمری نیز همین دگرگونی را عملی ساخت و کاری کرد که آپارتمان رزمری در نیویورک از هرنظر، به جز یکی دو مورد جزئی، شبیه عکسهای مجلات مد از آب در بیاید، و با این کار، جلوه آزارندهای آفرید. او با بریدن نماها در میانه حرکت دوربین و پایان دادن ناگهانی صحنهها تنشها عمده به وجود آورد. با اینکه اقتباس او از رمان آیرالهوین کاملا دقیق بود، طنزی بدان بخشید که باعث شد تماشاگران نتوانند باور نکنند که شیطان بررزمری درآمده است، چندان که تقدیر او استعاره مناسبی شد برای برخی هراسهای مختص زندگی در شهرهای بزرگ. و اما آن تقدیر:سال ١٩٦٧، سال ازدواج وی و شارونتیت، سال ساختن فیلم بچهرزمری بود، تابستان بعد موفقیت پولانسکی با یک حادثه خردکننده مواجه شد و آن کشته شدن همسرباردارش (هشت ماه) به همراه سه تن از دوستان وی توسط اعضای گروه چارلز مانسون بود. یک گروه شیطانپرست.
فیلم بعدی او مکبث (١٩٧١) برداشتی واقعگرایانه از تراژدی شکسپیر بود که توسط یک فیلمساز به عنوان انتقادهایی از عمل مانسون، تلقی شد. پولانسکی خودش اعلام کرد که ارتباطی بین آن فیلم و آن قتل تراژیک وجود ندارد. در سال ١٩٧٤ برای بزرگترین موفقیتش به هالیوود بازگشت، شهر چینیها. داستانی از حرص، فساد و شهوت موجود در لسآنجلس دهه ١٩٣٠. کارگردان صحنهای به خاطر ماندنی آفرید وقتی که گانگستر جسور بینی جک نیکلسون رامیبرد. سالهای بعد پولانسکی نقش دشوار خود را در کارگرانی مستاجر بازی کرد. این فیلم پرترهای مغشوش از یک کمدی سیاه است. از ظهور تدریجی دیوانگی یک مرد بعد از نقل مکان وی به آپارتمان زنی که قبلا خودکشی کرده است.
در سال ١٩٧٧ پولانسکی در کالیفرنیا به جرم ارتباط جنسی بادختری سیزدهساله دستگیر شد. وی مدت ٤٢ روز تحت درمان روانکاو بود. قاضی وی را به طور مشروط آزاد کرد ولی پولانسکی از امریکا فرار کرد. او فیلم بعدی خود تس (١٩٧٩) را در فرانسه ساخت. این فیلم برداشتی است از رمان تس توماس هاردی، داستان دختری روستایی و زیبا به نام ناستازیا کینسکی که توسط مردی مسن اغوا میشود. در سال ١٩٨١ پولانسکی برای کارگردانی و بازیگری در آمادوئوس به لهستان بازگشت. فیلم بعدیش که چند جایزه برد و موفقیت تجاری بهدست آورد، فیلم تعلیقدار و رویایی دیوانهوار (١٩٨٨) میباشد که هریسون فورد در نقش امریکایی در پاریس درجستجوی همسرگمشدهاش (بتی بوکلی) در آن بازی میکند. همچنین فیلمبرداری فیلم ماه تلخ (حدود سال ١٩٢٢ در پاریس و سال ١٩٤٤ در امریکا). این فیلم شرح یک قایقرانی است که برای یک مرد انگلیسی (هاگ گرانت) تبدیل به یک سفر پرپیچ و خم و سردو مرطوب، همراه با داستانسرائی یک ویلچیرسوار به نام هنری میلر، با بازیگری پترکایوت، میشود. ستاره فیلم ماه تلخ همسر پولانسکی امانوئل سنیه، به عنوان زن افسونگر در عین حال قربانی نویسنده نیز بود. این فیلم منتقدین را تشویق کرد که فیلم را یک اتوبیوگرافی بنامند و از آن انتقاد کنند. فیلم مرگ و دوشیزه (١٩٤٤) اقتباسی است از سناریوی نوشته شده توسط چیلن از حکایت سیاسی Ariel Dorman's. داستان فیلم در یکی از کشورهای امریکای جنوبی اتفاقی میافتد و با خراب شدن ماشین یک وکیل حقوق بشر در بزرگراه شروع میشود. یک دکتر اطفال او را به خانهاش، جایی که همسر وکیل منتظرش است، میرساند. همسر بلافاصله صدای دکتر را میشناسد. او مردی است که زن را در رژیم گذشته شکنجه داده است. او را به عنوان گروگان میگیرد و... فیلم با قوت تمام مفاهیم گناه و بیگناهی را به چالش میگیرد و از نظر اجرا بسیار قوی است.
پولانسکی به عنوان بازیگر نیز شناخته شده است گرچه نه آنقدر که بواسطه فیلمهایش. در سن ٢١ سالگی جایزها به خاطر نقشش در اولین فیلم بلند آندرهئی واید- یک نسل (١٩٥٤) برد. و بعدا در چند فیلم دیگر وایدا نیز بازی کرد از جمله لوتنا (١٩٥٩)، جادوگران بیگناه (١٩٦٠) و سامسون (١٩٦١). او همچنین در برخی از فیلمهای کمدی اروپایی نیز بازی کرده است. از جمله بازگشت به یو اس. اس. آر (١٩٩١)، در کمدی درام Grosse Fatigue (١٩٩٤) و در درام یک خانواده خالص (١٩٩٤) که در سال ١٩٩٥ در امریکا نیز به نمایش در آمد.
او پس از درام پیانیست در سال ٢٠٠٢ که اسکار بهترین کارگردانی را نصیب او کرد، در سال ٢٠٠٣ سراغ الیورتویست رمان معروف چارلز دیکنزمیرود که تا به حال چندین بار به فیلم تبدیل شده است و سبکی دیگر از کار را در کارنامه خود ثبت میکند.